جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۲

ما انسان ها، هر کداممان دارای جوهرو هویتی هستیم که اکثر برجستگی های اخلاقی مان و یا نشانه های وجودی مان ارائه ای از این جوهر و هویت است. در برخورد با دیگران، این جوهر و هویت ماست که زمینه ای از وجودمان و هدف های وجودی مان را برای آنها آشکار می سازد و در واقع چهره ای از ما برای آن ها می سازد.
معمولا با توجه به شناختی که از جوهر یک نفر داریم، حرف ها و گفته ای او را تحلیل می کنیم. سعی می کنیم با توجه به زمینه ی شناختی ای که از یک نفر داریم، گفته هایش و رفتارش را تحلیل کنیم. یک مثال ساده : ممکن است شوخی یکی از دوستان اصلا مرا نیازارد ولی همان شوخی از طرف یکی دیگر از دوستان عمیقا مرا آزرده خاطر کند. چرا ؟ چون با توجه به شتاختی که من از دوست اولی به عنوان یک آدم بذله گو، پوچ و بی فکر دارم، چنین شوخی ای آزارنده نیست ولی با توجه به شناختی که از دوست دوم به عنوان یک انسان بالغ ، کتاب خوانده و جدی دارم، آن شوخی آزارنده است. حال، شوخی دوست دوم تحلیل پذیر می شود. شاید کنایی باشد و هدفی پشت آن خوابیده باشد ؟
این مقدمه را نوشتم تا لپ کلام، یعنی اینکه ما باید با توجه به شناختی که از دیگران داریم رفتارها و گفتارهای آنها را بسنجیم و تحلیل کنیم را بگویم و حرف دلم را بزنم :
امروز حرف هایی به من زد که اصلا از او انتظار نمی رفت. می دانم که خوب مرا می شناسد، می دانم که جوهر وجودی مرا یافته است و اخلاقیات مرا می داند. حالا با توجه به این شناخت چرا از گفته ی من چنین سوء برداشتی کرد، نمی دانم ؟ چرا فکر کرد من غر می زنم و منت می گذارم نمی دانم !؟ پشت حرف من باید زمینه ای باشد تا چنین برداشتی از آن شود. یعنی من باید به عنوان بک انسان غر غرو، کنایه گو و منت گذاز شناخته شده باشم تا بشود از حرف من چنین برداشتی کرد. من مطمئنم که در تمام طول این مدت هیچ گاه به خاطر هیچ چیز منتی بر سرش نذاشته ام. چرا که معتقد بودم کاری من می کنم هیچ نیست جز وظیفه ! همیشه فکر می کردم این کاری که از دست من بر می آید خیلی هم کم است، ای کاش می توانستم بیشتر انجام دهم و او را خوشحال تر کنم ! برای من که عاشقم و عشق او را به جان می خرم، این حرف ها هیچ وقت مغنی نمی یابد. هر چه می اندیشم بیشتر می سوزم. چرا که ارزش عشق و علاقه مان به یکدیگر را خیلی خیلی بالاتر از این حرف ها می دانم. چه شد که این حرف ها بینمان در گرفت نمی دانم ؟ چه شد که این سوء تفاهم کوچک به جدالی بزرگ تبدیل شد نمی دانم ؟ چه شد که اصلا این سوء تفاهم پیش آمد، نمی دانم !؟ چرا هر چه برایش توضیح دادم، این جدال عمیق تر شد، نمی دانم ؟
با توجه به شناختی که از من داشت چرا باید چنین برداشتی می کرد، نمی دانم ؟!
دلم شکست. بد جوری هم شکست. بغض کردم و نگریستم. کلافه و عصبی شدم و پاسخی نیافتم !
من، منی که تمام نگرانیم اوست، تمام زندگیم، تمام علاقه ام اوست، منی که از همان روز اول ساده وبی آلایش بدون کوچک ترین فریب و یا ناخالصی ای عشقم را بیان کرده ام و باز هم بیان خواهم کرد، چه ناخالصی از خود نشان دادم که حال این چنین جوهر وجودیم باید زیر سوال برود ؟ چرا باید از حرف من بی آلایش و عاشق چنین برداشت اشتباهی بکند ؟!
ما انسانها به جای اینکه مهربانانه و خوش بینانه حرف های یکدیگر را تحلیل کنیم و سعی کنیم همیشه در محیطی آرام و بی دق دقه از صمیمت و آرامش نهایت استفاده را ببریم، می گردیم و می گردیم، نکته هایی پیدا می کنیم که دچار سوء تفاهم شویم و باز هم به جای حل آن سوء تفاهم ها، جنجالی بزرگ از آنها می سازیم و می جنگیم.

هیچ نظری موجود نیست: