دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۲

عجب مملكت گل و بلبلي داريم ! جدا به هر كجاي اين مرز و بوم كه سر مي زني، بوي گند لاشه ي سگ خفه ات ميكند. ناگفته نماند كه حضور لاشخورها و كركس ها نيز به منظره فضايي روحاني مي بخشد. حتي در كوچكنرين زير جوامع اين جامعه بزرگ مثل داشنگاه، اداره ها و ... يا عمومي ترينشان مثل مترو، سينما و ... آنارشيسم و ناهنجاري را عميقا حس مي كني. مثلا همين چند وقت پيش يكي از دانشجويان نمونه ي دانشگاه ما لطف كردند ال ام بي سايت دانشگاه را دزديند ! همين چند وقت پيش از مجتمع كلاسها كه خارج شدم، جلوي در با صحنه اي روبرو شدم كه جدا متاثرم كرد: 4 تا از دانشجويان با آجر دروازه ساخته بودند و با توپ بسكتبال به اصطلاح گل كوچك بازي مي كردند. جالب اين بود كه در همين حين حراست دانشگاه كه انساني بسيار فرهيخته و دانشمند مي باشند و احتمالا سيكل شان را با افتخار به ديوار خانه شان كوبيده اند، در حال به جا آوردن فرائض اسلامي و لاس زدن با چند تا از دخترهاي تابلوي دانشگاه بودند و شايد از رنگ هاي لايت هاي جديدشان كه توي ذوق مي زند، مي گفتند !
16 آذر روز بزرگي است. 16 آذر امسال خيلي بزرگتر از 16 آذر ديگر سالهاي عمرم بود ! همين دانشجويان نمونه، سوگوليهاي دانشگاه و آينده سازان و افتخار آفرينان اين مملكت اسلامي، امسال، جشن روز دانشجو را چنان به افتضاح كشيدند كه مسئولان دانشگاه تا عمر دارند خاطره ي اين جشن را از ذهن هاي آكبندشان، نبرند. اين آدمها كه هرگز سري به خوذشان نزده اند، اين خاطره را نيز كنار ديگر خاطرات و افكارشان انباشت مي كنند و هيچ وقت سيفون را نيز روي آنها نخواهند كشيد. درحالي كه دختري معصوم با حركات الهام بخش دستانش و صداي كاملا روحاني اش (انگار از آن دنيا برگشته) در حال دكلمه كردن شعري در وصف دانشجو بود، آن طرف در انتهاي سالن، ارازل و اوباش ابتدا عمه هاي يكديگر را كه مظلومترين عضو خانواده ها هستند را آباد كردند و سپس سراغ ديگر اعضاي خانواده رفتند و در نهايت با مشت و لگد به جان يكديگر افتادند. دكلمه دخترك معصوم را چنان تزيين كردند و فضا را آنچنان روحاني كردند كه دخترك بيچاره تحت تاثير اين فضا پشت ميكروفن از ته دل گريست ! خوب، اين هم از 16 آذر و روز دانشجو ! اگر قرار بود روزي را مثلا به عنوان روز تماشاچي فوتبال تعيين مي كردند و جشن مي گرفتند - خدا رحم كند - چه اتفاقاتي كه در آن روز نمي افتاد...

هیچ نظری موجود نیست: