یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳

غروب بر من تابيد
پشت خورشيد
آنجا كه چشكان بي هواي بي حواس تو
بر همه جا لغزيد الي ...
 
غروب بر من تابيد
پشت كوه
آنجا كه هواي بي هواي وزش
حضور بي دغدغه ي تو را از من دزديد.
راه پر پيچ و خم برگشت را
ستاره بر من خنديد.
 
نه حضور و نه غياب
بايد نشست و حضور ممتد سايه را پاييد.
بايد گذشت
از خطوط بريده بريده ي اين جاده
كه در انتها كسي به انتظار نيست.
بايد تا انتها رفت و
فقدان حضور منتظر را
فقدان حضور انتظار را
لمس كرد و ديد.
 
كاوه
30/2/83

هیچ نظری موجود نیست: