دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

هرگز کسی دلش برای چشمان معصوم تو نخواهد سوخت. اینها همه از آمادگاه دود و دم و خون آمده‌اند. اینها همه مسافران جنوبند و هرگز توقف نخواهند کرد. لبهایشان خشک و دستانشان کبره بسته است. اینها ساربانند در دل کویر و ترک‌های بیابان مرحم پاهای تاول زده‌شان.
هرگز کسی دلش برای چشمان معصوم تو نخواهد سوخت. مگر دستان من که از همین فاصله‌ی دور هم احساس می‌کنند گونه‌های خشک و سردت را و تلاطم مواج اشک و نگاه بر زمان را.
زمان هرگز گوشه چشمی به چشمان معصوم تو و دستان بی حرکت من نخواهد انداخت. و من هرگز به سرزمین‌های دوردست سفر نخواهم نکرد ...

کاوه 2/5/84

هیچ نظری موجود نیست: