دلم لک زده برای نگاهت. برای اینکه بفهمم، با چشمان خودم ببینم همین الان چه شد در آن چهرهی نازت. برای اینکه لمس کنم کوچکترین تکان چهرهات را و زل بزنم به ژرفای چشمان همیشه خندانت.
اینها حرفهای تو بود برای من. و تو هرگزنشنیدی آنچه در انتهای دل من پرسه زنان خواب را از چشمانم ربود و هرگز بر زبانم جاری نشد. نتوانستم یعنی جرات نکردم بگویم!
در توان من نیست پاسخ این همه عشق را دادن!
کاوه 13/5/83
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر