سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۳

امشب خالیم. خالی از همه چیز ! آنقدر خالی که می‌توانم به راحتی انگشتانم را روی ماشه‌ی تفنگی سر دهم و فشنگی حرامت کنم. امشب من خالیم. خالی از هر احساس و وجدانی.
امشب این وبلاگ به روز خواهد شد، مثل دیگر وبلاگها.
امشب من مستم، مثل دیگر آدم‌ها.
امشب صدایی از انتهای بغض‌آلود دختری مرا فرا می‌خواند، مثل دیگر صداها.
امشب آدم‌هایی به اینجا آمدند، مست کردند و رقصیدند، ویران کردند، مثل همه‌ی ویرانی‌های دیگر مرا در انزوای تاریکم، تنها رها کردند و رفتند.
امشب پوسته‌ی نازک توهم ترکید و میان دستانم ریخت. من میان هر دو دستم، دست‌های تو و هزاران دست متوهم دیگر غوطه‌ور شدم.
امشب خدا مرد و من متولد شدم، تو متولد شدی و هزاران انسان متوهم دیگر. امشب خدا مرد و اشک‌های دخترک بر گونه‌های سرد پسر بخار شد. امشب هزاران شهاب سنگ دوان دوان از آسمان این شهر رفتند به انتهای مرگ، به انتهای زندگی، به انتهای درخشش ناگهانی و موقتی.
امشب خدا مرد، زن زایید و مرد نالید.
امشب تمام زنان باردار شدند و تمام مردان از بار خالی. امشب تمام آوازهای فولکلور تمام شدند و سازها شکستند.
امشب .... من خالیم. خالی از هر احساس و وجدانی !
امشب را همین امشب را عاشقم باش.
همین امشب ...

هیچ نظری موجود نیست: