نمیدانم چرا هر وقت دلم میگیرد هوای نوشتن میکنم. یعنی از هر 100 باری که دلم میگیرد هوای نوشتن به سرم میزند. شعرهایم گم شدهاند ! تعدادی نیمه کاره در ذهنم باقی ماندهاند، تعداد بر کاغذ و تعدادی این ور و آن ور کتابهای درسی و رمانها و .... !
امسال هم رو به اتمام است. هر سال پایان سال بوی غریت میگیرم ! بوی تنهایی ! 22 سال گذشته است ! نمیدانم چه قدر باقی مانده.... یک سال، یک روز، یک ساعت یا یک لحظه ! فقط میدانم که بافی مانده ! میدانم که روزهای دیگر در راه است، شبهای دگر، هم خوابیهای دگر با زنان دگر، عشق ورزیها و هوس رانیهای دیگر ! روزمرگیهای دیگر، کتابهای دیگر، نویسندههای دیگر، موسیقی های دگر و این تقدیر .... این تقدیر که میآید ... پشت سر من، تو و ... تا ابد میآید !
کاوه 24/ 12 /83
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر