جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۳

در بعضی از دوره های زندگی، آنقدر از نظر عاطفی سرکوب می شوی، آنقدر هی پی در پی احساسات و عواطفت به انزوا کشیده می شود، آنقدر چینی نازک تنهاییت را با مشت و لگد خرد می کنند، آنقدر از دیوار بلند غرورت بالا می روند و آن بالا به ریشت می خندند، ... که عشق را به نفرت می کشانند و دیگر حضور آدمی از جنس مخالف با ویژگی ها و برتری های خاص اهمیتش را برایت از دست می دهد. اینجاست که فقط کسی باید حضور داشته باشد، اینجاست که فقط برای اینکه قلبت را ترمیم کرده باشی آن را به دست هر کسی می سپاری، اینجاست که فقط کسی باید با صدای لطیفش، با الفاظ عاشقانه اش، با نگاه پر تمنایش و با آغوش گرمش، تو را به آرامش و ثبات برگرداند. اینجاست که حضور او از هر رده و با هر طرز فکری، اینجاست که حضور او، حضور او، آری فقط حضور او، غرور از دست رفته ی تو، آرامش مشوش شده تو و احساس له شده ات را باز پس می دهد و ترمیم می کند.
از این گذر هم باید گذشت ...
از این گذر هم باید گذشت ...
از این گذر هم باید گذشت ...


هیچ نظری موجود نیست: