جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

برای همه‌ی آنهایی که زندگیشان به رنگ ممتد و پر رنگ خاکستری درآمده است و شب‌هایشان از روزهایشان فقط با غروب خورشید جدا میشود و نه تلاطم مواج رنگ نارنجی در آسمان، برای همه‌ی آنهایی که به دنبال بارانند تا زیرش سیگار بکشند یا صندلی‌ای شکسته کنج دیواری تاریک تا رویش بنشینند، تعمق کنند و سیگاری در خلوت نمناک پاییزی دود کنند، برای همه‌ی آنهایی که فکر می‌کنند و به هیچ جا نمی رسند، رویا می کنند، غرق میشوند و لذت میبرند، قدم می زنند و در انتهای پیچ کوچه برای همیشه محو میشوند تا زیر تک چراغ روشن کوچه آنقدر منتظرشان بمانی که .... نه هرگز برنخواهد گشت، برای همه‌ی آنهایی که لمس می کنند، نگاه می کنند، اشک می ریزند، گه گداری می خندند، دستهایشان را پشت سرشان میگذارند و سقف خانه را می نگرند، کتاب می‌خوانند و نمیفهمند، درس میخوانند و لذت نمیبرند، عاشقند و کسی را دوست ندارند:
من حرفی برای گفتن ندارم.

کاوه
27/آذر/84

هیچ نظری موجود نیست: