من از این فاصلهها میترسم
من از این دغدغهها میترسم
من از این دیوارها،
حتی از این جویبارها میترسم
من از بازی با سنگهای صیقلی این آب زلال میترسم
من حتی از نوری در شب،
چراغی در مه،
تک درختی در بیابان میترسم.
من از این میترسم که مبادا تو بیاییی و دیگر ....
دیگر چی آخر؟
من حتی به درستی نمیدانم از چه چیز میترسم!!
من فقط میدانم
آن سوی این دیوارها تو ایستادهای
و از اینجا که منم تا جنون فاصلهای نیست،
و از آنجا که تویی تا آزادی.
تا تو آزاد شوی
من از مرز جنون رد شدهام
و به آن نقطه از اوج ابدیت خواهم پیوست
که در آن نقطه دیگر ...
دیگر چی آخر؟
من حتی به درستی نمیدانم در آن نقطه مرا چه چیزی به انتظار خواهد بود.
من فقط میدانم
که آن سوی این دیوارها تو ایستادهای
من حتی به حضور این همه دیوار هم مشکوکم
به این که زندگی یعنی چه؟
کدام سوی این همه دیوار زندگی معنایی دارد؟
کدام سو زندگی جریانی دارد؟
من فقط میدانم
«تو» یعنی همهی آن چه که من میدانم،
«تو» نباشی
چه این سو چه آن سو،
زندگی مردابی است که حتی
پرانیدن سنگی در آن ترسناک است،
زندگی یعنی همان دیواری
که از جنس پولاد و بتون
سایهاش بر دوش تو میتابد و من!
زندگی یعنی ...
من چه میدانم زندگی یعنی چه!
من فقط میدانم
از اینجا که منم تا جنون فاصلهای نیست،
و از آنجا که تویی تا آزادی.
کاوه
11 خرداد 89
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
akhey..yade in ja bekheir..delam kheili tang shode bood.yade tamame khaterate ghashang bekheir..khobe ke hanouz inja minevisi..telephoneto peyda nemikonam ..delam mikhast bahat harf bezanam kaveh...be har hal movafagh bashi..in blog ye rouz male man bod:):)
آن سوی دیوار...آن سوی بی اعتباری!
عالی بود.
وای کاوه اینجایی؟بازم پیدات کردم.چند روز پیش تو وب هایی که سیو کرده بودم می گشتم اسم وبلاگتو فراموش کرده بودم اونجا دیدم مال سال 85 بود.کلی تو نت دنبالت گشتم اصلا فکر نمی کردم هنوز بنویسی.
چه خبرا؟چه می کنی؟
کاوه تو هنوزم سوسولی بر عکس بابای با حالت راستی چرا زن نگرفتی گوگولی.
دقت کردی خودت و خیلی تحویل میگیری ی نگاهی به گذشتت بنداز گل پسر.
البته نوشتت جالب بود ولی مواظب خودت باش!!!!!!!!!!
ارسال یک نظر